علیرضا رحیمی

علیرضا رحیمی

قوم نگاری ایلات و عشایر ایران
علیرضا رحیمی

علیرضا رحیمی

قوم نگاری ایلات و عشایر ایران

گزارش کوچ زرد کوه

گزارش کوچ زرد کوه


بنا به درخواست سرکار خانم قلعه برای همراهی با کوچ عشایر بختیاری و آشنایی با این شیوه زندگی برای تکمیل کتاب ناتمامشان، امکانی فراهم  شد تا مسیر کوچ عشایر بختیاری از استان خوزستان به چهارمحال و بختیاری از کوه های زردکوه بختیاری را همسفر این مسافران جاودانه طبیعت باشد. وی در هشتم اردیبهشت ماه راهی استان خوزستان و شهر اهواز شد و از آنجا با کوچ بهاره چند خانوار عشایری از ایل بختیاری همراه شد. در بیست و یکم اردیبهشت ماه با رسیدن عشایر به مناطق ییلاقی خود در استان چهارمحال بختیاری، سفر خانم قلعه نیز با همه سختی ها و هیجان ها و شیرینی ها، پایان یافت. 


گزارش زیر، تصویری است که این نویسنده محترم از تجربه همراهی 14 روزه خود با عشایر کوچنده بختیاری، ترسیم کرده است.  



 

                                                                                       

امکانی دست داد تا امسال در کوچ بهاره ی ایل بختیاری و از آن میان طایفه حموله  مسیر قشلاق به ییلاق را از شلال خوزستان تا کوهرنگ چهارمحال و بختیاری همراه با چریکه ی باد و قصیده ی باران و آوای وحش و شبیخون دزدان؛ دشتهای فراخ و کوههای نفس بند را در نوردم. فرصتی بکر تاخستگی ها و دلتنگی ها را از اصطکاک آهن و سیمان و افاضات تمدن و کبکبه ی تکنولوژی، در سینه گشاده ی کوهستان بتکانی، هرچند دگرگونی لباس دخترکان و صدای زنگ گوشیهای مردان و ضد آفتابهای فلان مارک بیادت می آورد که درچند قدمی آنجا تکنولوژی بیداد می کند.   

 

 و از طبیعت بگویم، طبیعتی که با تو غریبگی می کند و همچون پسر بچه ای تخس و شیطان بر سر راهت، تله های کودکانه می نهد تا شاید بیگانه را از قلمروش فراری دهد و تو صدای خنده های ریزش را در پژواک کوهستان می شنوی وقتی که سنگریزه کوچکی را زیر کفش های کوه ات می غلتاند تا یکی از محکم ترین زمین خوردن های زندگی ات را به جان بنوشی در حالیکه چشمت در پی کفش های لاستیکی دختران ایل است که با آنها به زیبایی کبک از کوه و رود  می خرامند، دخترکانی که به کرم های شب تاب می گویند" خرده های ستاره" و در پاسخ شلیک خنده ی تو که با دانش ناقص ات از نجوم و تکبر کامل ات ا ز خوی شهر نشینی از آنها می پرسی: شماها می دانید اصلا ستاره ها چه جنسی اند؟ ستاره ها هم چیزی هستند مثل همین زمین.   

 

می گویند: بزرگ ترها گفته اند اینها خرده های ستاره است که می ریزد، ماهم روی حرف بزرگترها حرف نمی زنیم. و این چنین در ابتدای کار به تو می آموزند که دست از سر زندگی شان بر داری. این است آن سادگی، واژه ی کلیشه ایی که همیشه در مورد مردمان روستا و کوهستان شنیده ایم، نه به این خاطر که نمی دانند کرم شب تاب چیست یا ستاره ها خرده ریزه یشان را به زمین نمی تکانند، نه هرگز، ساده اند به این خاطر که بزرگ ترها هرچه بگویند همان است ولو غلط. البته غلط را ما تعریف می کنیم وگرنه از نگاه آنان بزرگ ترها هیچوقت غلط نمی گویند.   

 

زندگی کوچ نشینی و تغییر مکان زندگی برای یافتن چراگاه برای دام، بدوی ترین نوع زندگی بشر بوده و در کمال حیرت، ماهنوز نمونه های پویا و زنده ای از این ایستایی زمان را در کشورمان داریم، برای من و مایی که از روی ماجراجویی سر از این نوع زندگی درمی آوریم تجربه فوق العاده ای خواهد بود که گویی با نیاکانت هم پیاله شده ای .   

 

اما به راستی ضرورت این نوع زندگی در این دوران چه می تواند باشد؟  

قصد من پاسخ به این سوالات نیست که نه در حیطه دانش من است و نه هدف من از رفتن به کوچ یافتن پاسخ  آنها بوده بلکه خود همین رفتن، طراح این سوالات است.

 

 اما آنچه من دیدم، زندگی کوچ نشینی بدان ماند که تو در خانه ای بزرگ متولد شوی ولی به تو بگویند که به آنجا تعلق نداری و باید در گوشه ای از محوطه آن با سیاه چادر سر پناهی درست کنی و تو هر روز از خود بپرسی چرا؟ چرا من نباید در آن خانه بزرگ زندگی کنم ؟ البته اگر اهل چنین پرسشهایی  باشی و من در میان فرزندان عشایر پسرانی دیدم که قطع به یقین برای رسیدن به پاسخ این پرسش، پایان بخش این توقف زمانی خواهند بود، اما دختران؟    

دختران ایل جنس دوم هایی هستند به غایت تسلیم. دخترانی با شیطنت های خاص خودشان که اگر دم به دمشان دهی ساعتها یک موضوع را تکرار و تکرار و تکرار می کنند و ریسه می روند تا به قول خودشان روزگار بگذرانند.

روزگار بگذرانند...    

 

در میان این مردمان  صمیمیتی بی غش و مهمان داریی اصیل هست که به قطع این ویژگی یک میراث دیرینه و پایدار است که در آن مهمان بر کل خانواده ارجحیت دارد حتی اگر زن باشد. حتی اگر زن باشد را می آورم چون بنام قانون زندگی، همیشه نیک و بد در موازات هم اند و اینکه در میان این بکری و یک رنگی دل، رنگ رنگی جنسیت هم به همان استواری خوبی هایشان ایستادگی کرده است.    

 

زندگی کوچ نشینی به همان مقدار که خود حرکتی بدوی است گاه مستلزم فرهنگی بدوی نیز هست و آنچه از این فرهنگ در نگاه نخست بعد از تمایز جنسیتی به شدت جلب نظر می کند نظام عشیره ایست که در آن افتخار به تیره و طایفه به شدت نمود دارد به گونه ایی که به نظر می رسد فرد دارای فردیت مستقل نبوده و برای پذیرفته شدن نیاز به اتصال به خان و مان برجسته ایست.

 

هرچند این ویژگی اندکی رنگ باخته اما هنوز بارز است. در این نظام افراد به هنگام برخورد با هم آغازگر مکالمه شان پرسش از طایفه شخص است که به طور قطع وقتی چنین نظامی برپاست حتما دارای طایفه های مختلف از لحاظ امتیازی نیز می باشد. امتیازی که درآن برای هر طایفه درنظر گرفته شده مطابق با ملاک های همان نظام است. این تفاوت امتیازی منجر به عدم برابری هویت و شخصیت انسانی در این گونه نظام هاست، اما در پهنه وسیع تر همین طایفه های متفاوت امتیازی در هنگام برخورد با دنیای خارج از عشیره به شدت متحدند.

 

در مجموع اینان به واقع میراث دار یک فرهنگ کهن انند، اما قدمت درستی را اثبات نمی کند. من در این اجمال قصد تحلیل فرهنگ یا مردم شناسی ندارم، فقط آنچه به چشمان مشتاقم در این سفر شورانگیز خیال و جسم، زشت و زیبا آمد به کوتاهی بیان کردم. اکنون اندکی هم با کفشهای خود این سخت مردمان نرم دل راه برویم .    

 

تاریخ هزار ساله تخته قاپو مثل هر جبر دیگری که جبهه گیری و مقاومت طرف مورد اجبار را در بر دارد چنان تاثیر عمیقی بر تاریخ و روحیه مردم عشایر دارد که سخن از هر نوع یکجانشینی را با دیده ی تردید نگریسته و به تخت قاپو متهم می کنند اما اینکه یک جمعیتی از یک جامعه، نه به یک باره که با  قدمت سالیان به روشی زندگی می کنند که قطعا سخت ترین نوع زندگیست، کافی است تا قانون گذار و اندیشمند آن جامعه را وادار به راهکار هایی برای رسیدن به آسودگی و کمال آنان کند. این به کمال رسیدن قطعا اصرار بر تداوم این روش زندگی نیست که چشم نواز فلش دوربین ها باشد، که می دانیم در زمانه ی تکنولوژی سالاری راههای بسیاری هست برای پایان دادن به مشقت های معاش. نیز به معنای اصرار بر پایان یافتن آن هم نیست؛ که احترام به اختیار آدمی برای انتخاب روش زندگی اش کوچک ترین بارقه تمدن است.    

 

و در پایان،

 در دو نوبت از سال عده ایی عظیم از انسان هایی که در چارچوب یک مرز می گنجند به اجبار و یا دلخواه، نه همچون مسافران نوروزی یا تابستانی از جاده های آسفالته، که از کمرگاه های کوهستان و گذرگاه های سخت می گذرند پس با چشم پوشی از مشکلات نوظهوری همچون از بین رفتن ایل راه ها، تصاحب مراتع و گسترش روستاها که مسیر را برایشان سخت تر کرده، گران بودن آرد که اصلی ترین نیاز آنهاست، نبود علوفه در مسیر کوچ پاییزه شان که بازار دلالان را  پررونق کرده و نبود آموزش که باعث گسستگیشان از فرهنگ بدنه جامعه می شود، قطعا ضروری ترین نیاز آنها خدمات پزشکی است که من به عنوان یک مسافر ناآشنا، هر لحظه را در ترس پرت شدن از کوه، گزیده شدن و یا مشکلات اورژانسی مثل آپاندیس، به دور از هر امداد و کمپ پزشکی، گذراندم.   

 

در پایان با یاد طبیعت که بر شانه هایش سنگینی کردم از آقای علی محمد عسگری، گرامی مردی که دانش آموخته مکتب معرفت بزرگمردی چون "محمد بهمن بیگی"  بود و هر بار با عشق از او یاد می کرد و برادرش جلال عسگری و تمام خانواده شان سپاسگذارم. و مرهون بیکرانگی پاکی شیر دختران بی ادعای ایل.

 

چرا با وجود سیاست دولتها بر اصرار به اسکان هنوز هم ما شاهد کوچ هستیم ولو کوچ ماشینی ؟

آیا به راستی این مردمان و شیوه زندگی شان یک هویت و میراث زنده ی ملی است یا یک ایستایی زمانی و تحمیل زندگی بدوی به نسل های تازه ای که در قلب زرق و برق دنیای امروزی مجبور به اطاعت از بزرگترهایی هستند که نباید روی حرفشان حرف بزنند؟  

 

گزارش از:  نشمین قلعه



استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع بلامانع است. 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 28 تیر 1392 ساعت 13:56 http://koochnews.blogfa.com/

با سلام
عشایر زاده ای هستم از بلاد قهستان دیار زیرکوه. خوشوقتم از اینکه با وبلاگ بسیار پربارتان آشنا شدم. با افتخار وبلاگتون رو لینک کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد