علیرضا رحیمی

علیرضا رحیمی

قوم نگاری ایلات و عشایر ایران
علیرضا رحیمی

علیرضا رحیمی

قوم نگاری ایلات و عشایر ایران

مه‌لقای جنت ­رودبار


من عکس‌ رو چیدمان نمی‌کنم، چیدمان‌‌ به من میگه از من عکس بگیر.

 

بعد از نیم‌خوابی ظهرانه، کمی که نورِ خورشید ملایم‌تر شد، شال‌و‌کلاه کردم تا چرخی تو بخشِ بالایی جنت‌رودبار بزنم. بخشِ پایی­ن رو از سپیده دم که مه کم کم بالا می ­رفت، حسابی زیرو رو کرده بودم. بهشتی تماشایی در دلِ کوه‌های جنگلیِ رشته کوه البرز در دشت و دره ای سرسبز و پرطراوت. رود "چالکرود" که از وسطِ اون می‌گذشت و رقص گُل گاوزبون ها، در مه‌ای جادویی، تصاویری رویایی و سحرانگیز از این روستای گردشگری در ۶۰ کیلومتری رامسر رو به چشمام هدیه می‌داد. آرامش، بی داد می کرد، حتی عوعو گاه ­و بی­گاهِ سگها هم سکوت این آرامش ­رو نمی ­شکست.

 

در یکی از پستی‌ و بلندی‌های روستا، زمزمه‌ای حُزن‌انگیز از ترانه ای محلی توجه‌‌ام رو جلب کرد‌. مه‌لقا روی پله‌های چوبی ورودی کلبه ­ش نشسته بود و انگار داشت برای دمپایی‌ها جوراب می‌بافت. سلام مادر. برای کی جوراب می‌بافی مادر؟ گفت: برای هرکسی که زمستون بخواد پاهاشو گرم نگه‌داره. گفتم منم میخام پاهامو گرم نگه‌دارم. رفت از توی خونه یه ­جُفت جوراب کانوایی سبز آورد و گفت: اینارو امروز صبح بافتم. این جوراب­ هارو به گردشگرا می‌فروشم اما تو عکاسی، بهت هدیه می ­دم.

 

هرچی اصرار کردم، ریالی ازم نگرفت. تشکر کردم و اجازه گرفتم از دمپایی‌های بچه‌ها و نوه‌هاش که پایین پله ها جُفت شده بود عکاسی کنم. موقع خداحافظی پرسیدم چرا از من پول جوراب ­هارو نمی­ گیری مادر؟ گفت: گردشگرا برای این سفر می ­کنن که پول خرج‌ کنن، تو که گردشگر نیستی.

 

 همین‌طور که از کلبه دور می‌شدم، نسیمی دل انگیز، دلبرانه شروع به وزیدن کرد و عطرِ خوشِ گُل­ گاوزبون­ ها­رو رایگان به ریه ­هام بخشید. مردی سوار بر اسب‌ با داسی به­ دست و یک بغل علفِ تازه از کنارم رد شد. از روبرو چندتایی ماده گاو با پستون های پراز شیر، نم­ نمک علف‌های کنارِ جاده خاکی روستارو مزمزه می‌کردند و به سمت خونه‌هاشون می‌رفتند. تو هیاهوی بع‌بع بره‌ها که از خونه‌ها بلند شده بود و انتظار مادراشونو می‌کشیدند تا از چرا برگردند، زمزمه مه‌لقا در سفیدی مه محو شد و صدایِ اذان از بلندگویِ تنها مسجدِ روستا که مناره ­های طلاییش تو سبزی درخت­ های جنگل خودنمایی می کرد، به کوهستان فضایی معنوی بخشید. هوا دیگه گرگ و میش شده بود و گرمی روز تو این منطقه ییلاقی و کوهستانی، کم­ کم رو به ­سردی می ­رفت. جوراب­ های پشمین‌رو به پام کردم و با این فکر که از نگاهِ مه‌‌لقا فرقِ بین سفرِ عکاس با سفرِ گردشگر چی بود، از مسجد خارج شدم.

 

به­ جز پاهام، سرما تو تمام بدنم پیچیده بود. تو چایخونه ده، کنار شومینه، یه قوریِ چینی گُل­ گاوزبون ‌نوشیدم و زیرِ بارون و مه، راهی اقامتگاهم شدم. طراوتِ خاکِ بارون‌خورده و اکسیژنِ خالص، بدون هیچ مانعی وارد ریه­ هام می ­شد. مه و قطره های بارون، زیر نور چراغ ­های برق که ردیف ردیف راه رو نشونم می دادن، تصویری فراموش نشدنی خلق کرده بودن، نفس عمیقی کشیدم و ترانه محلی مه‌لقارو با خودم زمزمه کردم و در دلِ شب، در میان ابر و مه و بخاری که از دهانم خارج می شد، ناپدید شدم. 

 

هیزار سالَ خنده

می لبَ سر بخوشکسته نهاَ

هیزار سالَ ناجه

می دیلَ میان.

هزار سال خنده

بر لبم خشکیده

هزار سال آرزو

در دلم.

نجات

گفتند ما رو نجات بده

گفتم از شب پاسی نگذشته طعمه گرگ­ها خواهید شد.

کمی فکر کردند و سری تکان دادند و رفتند پیش چوپان؛

چوپان دست نوازشی برسرشان کشید،

علفی ریخت و گفت خوب بخورید،

فردا شما را به قصاب می فروشم.

خوب خوردند و آرام خوابیدند...

صبح فردا چوپان مرده بود!

لالایی خوان مادران ایل برای همیشه لالا کرد

علیرضا رحیمی - مهرماه 1393 به علت ابتلا به بیماری سرطان سینه، عمل جراحی کرده بود و تحت نظر پزشک مراحل شیمی‌درمانی را پشت سر می گذاشت که به دلیل حادشدن بیماری قلبی و ریوی در مهرماه 1400 در بیمارستانی در تهران بستری شد و به گفته پسرش "دامون شش بلوکی"، مادر حتی قدرت تکلمش را از دست داده بود.

 

لالایی خوان ایل بزرگ قشقایی

"پروین بهمنی" در همان ایلی چشم به جهان گشوده بود که زنده یاد "محمد بهمن بیگی" بنیانگذار تعلیمات عشایری در ایران از آن برآمده بود. بهمنی که به عنوان پژوهشگر و خواننده نغمه ها و لالایی های محلی بویژه ایل بزرگ قشقایی شناخته می شد، در اسفند 1327 در فارس، خاستگاه ایل قشقایی، دیده به جهان گشوده بود و از‌‌ همان کودکی به خاطر لالایی‌هایی که مادر و دایه برایش می‌خواندند شیفته موسیقی قشقایی شد. پدرش "غلامرضا بهمنی بهمن بیگلو" که از موسیقی دانان و صاحبان ‌سبک‌ در موسیقی قشقایی بود، از همان دوران کودکی نهال عشق به موسیقی را در وجود پروین پرورانده بود. "با دعوت پدرم بسیاری از موسیقی دانان مشهور قشقایی زمانی که چهار ساله بودم به خانه ما می آمدند و مجلس شعرخوانی برقرار می شد. پدرم صدای خوبی داشت و کلا قشقایی ها زندگیشان با شعر و موسیقی عجین است."

 

۱۶سال آموزگاری بچه های ایل

تحصیلاتش را در مدرسه تربیت معلم شیراز گذراند. بعد از فارغ التحصیلی به مدت ۱۶سال به آموزگاری و آموختن سواد به بچه های ایل در دانش‌سرای عشایری، همان که بهمن بیگی بنیان نهاده بود، پرداخت. همزمان به آموختن ردیف های موسیقی و فعالیت‌های هنری برای توسعه و دوام موسیقی ایلیاتی مشغول بود و از محضر اساتید برجسته موسیقی قشقایی و مقامی بهره می برد. در کودکی شاگرد نورعلی برومند بود. آواز و موسیقی ایرانی را از هنگامه اخوان و مرتضی شریف و موسیقی قشقایی را از محمدحسین کیانی، حبیب گرگین‌پور، غلامرضا بهمنی (پدرش) و محمدقلی خورشیدی فراگرفته بود.

 

شهرت با لالایی خوانی در فیلم "سه زن"

 "پروین بهمنی" در اوایل دهه 80 گروه "حاوا" را برای اجرای موسیقی‌ اصیل قشقایی تشکیل داد و با ثبت در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، موسیقی ایلی را در مناطق مختلف کشور و خارج از ایران به اجرا گذاشت. در سال 1386 با لالایی خوانی در فیلم "سه زن" به کارگردانی "منیژه حکمت" به شهرت رسید؛ آوازی که مورد توجه اهالی موسیقی بویژه موسیقی فولکلور در ایران و خارج از ایران قرار گرفت و دکترای افتخاری از کنسرواتوار (هنرستان عالی موسیقی) مسکو و دانشگاه دولتی ترکیه دریافت کرد. "من در مسکو یک اجرا داشتم که روس ‌ها خیلی از آن خوششان آمد و همه مبهوت مانده بودند. پس از اجرا همه جلوی در سالن ایستاده بودند تا من از سالن خارج شوم. حس می ‌کردم در ایران اجرا گذاشته ‌ام، دکترای افتخاری را به خاطر آن اجرا به من دادند."

 

آثار پژوهشی، آلبوم ها

منظومه داستانی اصلی و کرم، زندگی‌نامه هنرمندان و زنان نامدار قشقایی، کتابچه موسیقی عاشیقلر، و پژوهش در موسیقی مقامی از آثار پژوهشی به جای مانده از وی است. آلبوم‌های خدای من غریب، به یاد فرود، نغمه‌های عاشقی قشقایی، آوازهای قشقایی و چند اثر دیگر نیز از جمله آلبوم های منتشر شده توسط "پروین بهمنی" است که نقش مهمی در نگاهداشت فرهنگ ایلی و شفاهی ایران داشته و دارد.

 

و افتخارات

دریافت نشان درجه یک (دکترا) در رشته موسیقی و درجه دو (فوق لیسانس) در رشته پژوهش هنر، عضو موسسه پیشکسوتان هنر ایران، جزء شش بانوی پیشکسوت موسیقی ایران و ۳۶ استاد موسیقی مقامی کشور، عضو کانون مشاهیر و مفاخر ایران زمین، بانوی برگزیده فرهنگی تُرکان، کسب دکترای افتخاری از کنسرواتوار (دانشکده موسیقی) مسکو و دانشگاه آتاتورک ترکیه و چندین دانشگاه دیگر از کشورهای مختلف جهان، احیاگر نغمه ها و لالایی های مادرانه ایل، احیاگر موسیقی عاشیقلر قشقایی و برگزاری جشنواره‌ای در دانشگاه گیرسون ترکیه با حضور ۲۸۰ موسیقی‌دان و استاد دانشگاه با نام "پروین بهمنی" از جمله افتخارات وی عنوان شده است.

 

بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت

"پروین بهمنی" که مدت هفت سال با بیماری سرطان مبارزه می کرد، سرانجام در روز پنجشنبه 29 مهرماه 1400 در 72 سالگی چشم از جهان فروبست. پیکر این لالایی خوان مادران ایل و هنرمند نام آشنای قشقایی، روز دوشنبه سوم آبان در قطعه هنرمندان در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد و برای همیشه لالا کرد. عشق به ایل و فرهنگ ایلی باعث شده بود در بیش از 50 سال فعالیت هنری، خدمات ماندگاری را در حوزه پژوهش و فرهنگ شفاهی ایلی و موسیقی قشقایی از خود برجای بگذارد؛ از جمع‌آوری منظومه‌های عاشقانه تا گردآوری دوبیتی‌ها و لالایی‌های فراموش شده مادران ایل. آیا با مرگ "پروین بهمنی" صدای لالی های مادارانه ایل برای همیشه خاموش خواهد شد؟

 

 

پی نوشت:

ـ موسیقی فولکلور یا موسیقی بومی یا موسیقی محلی به انگلیسی (Folk music)، شکلی از موسیقی سنتی است که ریشه در آداب و رسوم یک قوم یا ناحیه دارد و سینه‌به‌سینه به نسل‌های بعدی می‌رسد.

ـ کنسرواتور (Conservatoire) هنرستان عالی موسیقی است که با نام های دیگری از جمله دانشکده موسیقی و آکادمی موسیقی نیز شناخته می شود. واژه کنسرواتوار واژه ای است که به مرور زمان برای آموزش حرفه ای موسیقی در موسسه ها و مدرسه های آموزش موسیقی به کار گرفته شد. آموزش موسیقی هم به صورت اجرایی و هم به صورت تئوری تدریس می شود. اما در کنسرواتوارها، هدف و تمرکز بیشتر بر شیوه عملی و اجرایی موسیقی می باشد.

ـ عکس از: علیرضا رحیمی - مراسم تجلیل از "پروین بهمنی" در دومین همایش فرهنگ و هنر عشایر در فرهنگستان هنر - آذر ماه 1388.