یکی بود و هیچ کس نبود، در یکی از روزهای گرمِ تابستان، در سفرِ عکاسی، وسط بیابانی خشک و بیعلف که تنها یه سکوی آبخوری خودنمایی میکرد، بزیِ سیاهِ کوچولو، تا منو دید، ناگهان با جُنبوجوش خیرهکنندهای شروع به دویدن بهسمت سکو کرد. این سکویِ سیمانی، روزگاری محلِ شلوغی بود و در ساعتهایی از روز، اطرافش پُر میشد از جامههای رنگارنگ که برقشون زیرِ تلالو نور خورشید چشم هر بینندهای رو مینواخت. زنان و دخترانِ عشایر بختیاری مشک و دبههاشون رو از آبِ خُنک چشمه پر میکردند و بر روی دوش با زمزمه ترانهای محلی همراه با آرزوهاشون به سیاه چادرهاشون میبُردند، اما حالا زیرِ سایه خشکسالی و فراموشی، این سکویِ آبخوری، تنها یادگاری بود که از اون روزهای پُر جُنبوجوش باقی مونده بود.
بزیِ سیاهِ کوچولو که انگار خیلی دوست داشت در مرکز توجه باشه، شروع به دویدن بهسمت سکو کرد و با جَستوخیزی خیره کننده، پلهپله بالای سکو پرید و با اشتیاقِ زیاد سرش رو بالا کرد و ژستِ بُزانهای گرفت و با صدایی بلند که سکوتِ وسیع دشترو در هم پیچید، فریاد زد؛ بَعبَع! و من واقعا نتونستم خودمو کنترل کنم و خندیدم.
از رویِ کُنجکاوی پُرسیدم؛ آخه تو اون بالا رفتی چیکار؟ بُزیِ سیاهِ کوچولو سرشو تکونی داد و ژست بزانه دیگهای گرفت و خیلی شیرین جواب داد؛ بَعبَع! و درست در همین لحظه بود که تصویر بزیِ سیاهِ کوچولو وسط اون بیابون داغ، روی اون سکویِ فراموش شده که دیگه حتی تابلوی سازندگانش هم از بین رفته بود، در ذهنِ من و سِنسور دوربینم برای همیشه ثَبت شد. بزیِ سیاهِ کوچولو انگار با جستوخیز و ژستی که بالای اون سکو گرفت همینو میخواست.
لحظهای جادویی که زنده بود و در نگاه اول پر از خنده و شادی، اما وقتی تاریخ منطقه رو با معدود محلیهای فراموش شدهای که دلشون رضا نداده بود خاک و سرزمین آباء و اجدادیشون رو ترک کنند مرور میکردی، هیچ حسِ شادی و خندهای بههیچ آدمیزادی دست نمیداد؛ تنها درد بود و رنج؛ رنجی که هیچ نشانی از گَنج نداشت.
حالا من وسطِ اون بیابونِ داغ و بیعلف تو اون روز تابستانی چیکار میکردم، نمیدونم! اما بزیِ سیاهِ کوچولو رو هرگز فراموش نمیکنم و مردمانی که حالا دیگه فرسنگها از اون سکوی سیمانی دور شده بودند و شاید به آبادیهای اطراف یا حاشیه شهرهای دور و نزدیک مهاجرت کرده بودند تا حداقل مشکِ آبی برای نوشیدن داشته باشند. شاید بزیِ سیاهِ کوچولو هم داشت همینو بَعبَع میکرد، شاید.
google-site-verification: google15104f14357f43ea.html
گفت وگو با "علیرضا رحیمی" عکاس قومنگار و عضو انجمن عکاسان میراث فرهنگی
منتشر شده در بخش "جامعه و گردشگری" ویژه نامه نوروز 1401 روزنامه "جهان صنعت"
جهان صنعت ـ نادر نینوایی ـ علیرضا رحیمی عضو انجمن عکاسان میراث فرهنگی و خانه عکاسان ایران است و در بیش از دو دهه فعالیت در حوزه قوم نگاری فرصت این را داشته تا همراه با عشایر اقوام مختلف ایران به دور افتاده ترین نقاط کشور سفر کند. سفر با عشایر و ثبت تصاویر منحصربه فرد از جزئیات کوچ عشایر قشقایی و بختیاری، عکس های رحیمی را خاص و بی مانند کرده است. علیرضا رحیمی علاوه بر مشارکت در چندین نمایشگاه گروهی، نمایشگاه انفرادی عکس (عشایر؛ نسل امروز نسل فردا) را در اردیبهشت ماه 1393 در گالری حوزه هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی برگزار کرده است. آثار وی برگزیده و برنده جشنواره های و مسابقات مختلف عکاسی از جمله جشنواره عکس خیام، دو دوره جشنواره عکس میراث فرهنگی ناملموس، جشنواره عکس رشد و بسیاری از جشنواره های دیگر حوزه عکاسی بوده است. در این مصاحبه سعی کردیم از خلال صحبت های وی نگاهی عمیق تر به زندگی عشایر داشته باشیم و امکان توسعه گردشگری پیرامون عشایر کشور را ارزیابی کنیم. مشروح مصاحبه "جهان صنعت" با علیرضا رحیمی که از دریچه دوربینش ما را به سفری در قلب عشایر ایران می برد در پی می آید.
* شما سال ها از اقوام و عشایر عکاسی کرده اید؛ فکر می کنید چه نکاتی عشایر ایران را برای گردشگران داخلی و خارجی جذاب کرده و باعث شده به دانستن فرهنگ اقوام اینقدر علاقه مند شوند؟
در ابتدا لازم است اشاره کنم که صنعت گرشگردی یک حوزه تخصصی است اما من عکاس مستند و قوم نگار هستم و طبیعتا مطالبی که عرض می کنم تنها تجربیات و یافته هایی است که در خلال بیش از دو دهه عکاسی و ارتباط با ایلات و طوایف عشایری و علاقه و مطالعاتی که در این زمینه داشته ام، می باشد.
اصولا تاریخ، فرهنگ و آداب و رسوم مردم و کشورها برای گردشگران دارای جذابیت است و مردم علاقه زیادی به آشنایی با فرهنگ های مختلف و نوع زندگی و رسوم و آیین هایی که در کشورهای گوناگون وجود دارد و یا در گذشته وجود داشته، دارند. از این منظر شیوه زندگی کوچندگی در ایلات و عشایر ایران، نوع خاصی از شیوه زیست بشر است که امروزه این نوع از زندگی را در کمتر کشوری در جهان می بینیم و به نوعی منحصربه فرد و شاید بتوان گفت از شیوه های اولیه زندگی بشر است که تا به امروز ادامه داشته و مورد علاقه و توجه بسیاری از مردم به ویژه گردشگران داخلی و خارجی است.
علاوه بر این، به نظر بنده، زندگی شهرنشینی با تمام مزیت های رفاهی و امکانات و جذابیت هایی که دارد، زندگی انسان امروز را دچار یکنواختی، سردرگمی و شاید بی هویتی کرده است. براین اساس یافتن آرامش با حضور در دل طبیعت و همنشینی با مردمانی که از دغدغه های زندگی شهرنشیبنی به دور هستند را نیز می توان از دلایل جذابیت گردشگری عشایر ارزیابی کرد. این چیزی است که برای خود من اتفاق افتاده و از همین نگاه علاقه مند به ثبت تصویری این سبک منحصربه فرد از زندگی بشر امروزی شدم که در ایران و تقریبا در تمام استان های کشور وجود دارد و اگرچه نسبت به گذشته دچار تغییراتی شده اما همچنان دارای جذابیت است و گردشگران زیادی علاقه مند هستند برای چند روز هم که شده همراه با کوچندگان زندگی کنند که نوعی ماجراجویی نیز برای آنان تلقی می شود.
در هر صورت پایه و مایه اصلی بومگردی عشایر، سبک متفاوت زندگی آنان است. عشایر کوچنده در مناطق کوهستانی، دامنه کوه ها و دشت ها روزگار می گذرانند و نوع زندگی آنان اصیل و بکر است و آمیختگی زندگی آنان با طبیعت، باعث شده امروز گردشگری عشایر یکی از پر طرفدارترین شاخه های گردشگری برای عده زیادی از مردم و گردش دوستان باشد. در مجموع می توان چشم اندازها، همراه شدن با کوچ و آشنایی با فرهنگ، صنایع دستی، آیین و رسوم، شیوه دامداری، نحوه فرآوری تولیدات لبنی، مسکن، آئین های مذهبی، بازی های بومی، غذاهای محلی، پوشاک و زیورآلات سنتی و سایر عناصر موجود در محیط عشایری و در نهایت حضور در طبیعت بکر در دل کوه ها و دشت ها و دره ها و دور شدن موقتی از زندگی یکنواخت و شلوغ شهری را از دلایل عمده علاقه مندی مردم به زندگی و گردشگری ایلات و عشایر عنوان کرد.
*میراث ناملموس هر قوم و فرهنگی از مهمترین شاخصه های آن محسوب می شود که حاوی نکات ارزشمندی از گذشتگان است؛ آیین های باستانی، سنت ها و حتی بازی ها بخشی از این میراث ناملموس هستند. در خصوص میراث ناملموس عشایر ایران کدامیک بیشتر نظرتان را جلب کرده است؟ فکر می کنید یک عکاس قوم نگار برای حفظ این میراث ناملموس چه کاری می توند انجام دهد؟
برای پاسخ به این سوال لازم است ابتدا تعریفی از میراث فرهنگی ناملموس ارائه دهیم. همانطور که می دانیم به هر چیزی که از گذشته به ارث رسیده و ما را با آداب و رسوم، فرهنگ و سبک زندگی گذشتگان آشنا می کند میراث فرهنگی گفته می شود که به دو دسته ملموس و ناملموس تقسیم می شوند. طبق تعریف، میراث ملموس میراثی است که وجود خارجی دارد یعنی فضایی را اشغال می کند و می توان آن را دید و لمس کرد که شامل آثار، بناها و محوطه ها می شود و به دو گروه منقول (قابل جابه جایی) و غیرمنقول (غیرقابل جابه جایی) تقسیم می شوند. اما میراث فرهنگی تنها محدود به این آثار نمی شود بلکه آداب و رسوم، اصطلاحات، زبان و گویش ها، بازی ها، موسیقی، ادبیات شفاهی، هنرهای اجرایی، جشن ها، رقص ها، دانش و مهارت و بسیاری موارد دیگر را نیز دربر می گیرد که چندان قابل لمس و مشاهده نیستند اما بخش مهمی از میراث زنده فرهنگی بشر را تشکیل می دهند که به آنها میراث ناملموس گفته می شود. بر اساس تعریف یونسکو که در کنوانسیون پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس در سال ۲۰۰۳ به تصویب رسید، میراث ناملموس به تولیدات و فرایندهای فرهنگی گفته میشود که با گذشت زمان و از نسلهای گذشته باقی مانده است.
با این توضیح و تعریف، می توان گفت تمام یا بخش عمده ای از زندگی ایلات و عشایر ایران جزیی از میراث ناملموس فرهنگ بشری به شمار می آید. شیوه زیست، کوچ، آداب و رسوم، آیین ها، بازی های بومی و محلی، شیوه فرآوری محصولات دامی و لبنی، دانش و مهارت های بومی عشایر و هر نماد فرهنگی دیگری که در تعریف فوق می گنجد به عنوان میراث ناملموس فرهنگی شناخته می شود و از این منظر ثبت و ضبط آنها، چه در قالب متن و چه در قالب تصویر، فعالیتی در راستای حفظ این میراث و انتقال آن به نسل های آینده محسوب می شود و کار یک عکاس قوم نگار را نیز می توان در همین راستا ارزیابی کرد.
به دلیل همین اهمیت شناسایی، فهرستبرداری، مستندسازی و ثبت میراث فرهنگی ناملموس، مرکز میراث ناملموس تهران (زیر نظر یونسکو) از چند سال گذشته اقدام به برگزاری مسابقات عکس میراث ناملموس فرهنگی با هدف معرفی و جمع آوری تصاویر این میراث و حفاظت از آن برای نسل های آینده کرده است. امروزه تحت تاثیر بیانیه پاسداری از فرهنگ ناملموس در کنفرانس عمومی یونسکو در سال ۲۰۰۳، آثار فرهنگی ناملموس زیادی از کشورهای مختلف ثبت جهانی و بین المللی شده اند. یک عکاسی قوم نگار نیز، شیوه زندگی اقوام و خرده فرهنگهایی را ثبت و ضبط می کند که تحت تأثیر تغییرات فرهنگی و اجتماعی، آرام آرام در حال تغییر و حتی از بین رفتن است. از این منظر نیز فعالیت عکاس قوم نگار دارای اهمیت فراوان است و عکاسی قوم نگاری نقش مهمی در ثبت میراث فرهنگی ناملموس و جذب گردشگر دارد، اما تا کنون فعالیت های صورت گرفته در این خصوص چندان مورد حمایت دستگاه های متولی به ویژه دستگاه های فرهنگی قرار نگرفته و متاسفانه کمترین سهم در انتشارات تصویری، مربوط به قوم نگاری و عکاسی از ایلات و عشایر است.
* یکی از جنبه های جالب توجه زندگی عشایر این است که از گلیم و فرش گرفته تا سیاه چادر و بسیاری موارد دیگر را خود بافته و درست می کنند. جالب توجه ترین صنایع دستی ساخته شده توسط عشایر از منظر شما چه هستند و برای حفظ و معرفی آنها چه اقدامی باید صورت گیرد؟
تمام بخش های صنایع دستی تولیدی عشایر و نقش و نگاره ها و طرح های به کار رفته در آنها که عمدتا حاصل ذهن خلاق زنان و دختران هنرمند عشایری است به عنوان میراث ملموس و ناملموس فرهنگی دارای اهمیت و در خور توجه است. برای بنده هم که ثبت تصویری این شیوه از زندگی را انجام می دهم دیدن این همه ذوق و فرم و طرح و نقش و رنگ و نماد در صنایع دستی عشایر، هم از منظر زیبایی شناختی و هم از منظر فرهنگی و هنری، جذاب و قابل تامل است. امروزه دستگاه های دولتی و خصوصی و موسسات مردم نهاد دغدغه های حفظ و معرفی صنایع دستی ایلات و عشایر را دارند و این صنایع تاکنون هم حفظ شده و همچنان طرفداران خود را در داخل و خارج از کشور دارد اما آن گونه که خود عشایر می گویند چندان منفعتی از تولیدات خود نمی برند که به نظز بنده یکی از راه های حفظ این صنایع دستی، کمک به بازاریابی بدون واسطه آنها و ایجاد درآمد بیشتر برای عشایر است که باعث بالا رفتن انگیزه های نسل امروز به ویژه جوانان عشایری برای حفظ و معرفی این میراث با ارزش فرهنگی می شود.
*با ماشینی شدن زندگی و پیشرفت های تکنولوژی، عشایر نیز تحت تاثیر قرار گرفته اند. نمود ماشینی شدن در زندگی عشایر از کوچ با خودرو گرفته تا استفاده از فناوری های نوین مشهود است. به عنوان کسی که سال ها است از نزدیک با عشایر در ارتباط هستید فکر می کنید عشایر ایران تا چه حد از تکنولوژی متاثر شده اند و این موضوع چه اثری بر هویت و فرهنگ آنها گذاشته است.
مارشال مک لوهان (۱۹۱۱ –۱۹۸۰.م)، نظزیه پرداز دهکده جهانی، جمله معروفی دارد: "وسیله همان پیام است" یا "پیام همان وسیله ارتباطی است". به اعتقاد مک لوهان: "خودِ ابزارهای جدید ارتباطی حاوی پیام تغییر و موجد تغییرات هستند و در محیط جدید روی انسان و بر ادراک و احساس بشری تاثیر می گذارند و هر لحظه بیم آن می رود شکل های جدید، محیط های جدید و وسایل ارتباطی جدید که از هم جدا نیستند، آنچه را از گذشته ذخیره کرده ایم درهم بکوبند و با خود به تاراج ببرند."
با این نگاه، با ظهور ماشین، شیوه زندگی بشر تغییر کرد. این ماشینی شدن زندگی، کم کم در شهرهای کوچک و روستاها تاثیرات خود را گذاشت و کوچندگان نیز ناگزیر به قبول این تغییرات شدند و خواسته یا ناخواسته بر زندگی آنان تاثیر گذاشته است و ما امروز این تاثیرات و تغییرات را به وضوح می بینیم. در گذشته وجوه مختلف زندگی عشایر از کوچ گرفته تا پوشاک و شیوه دامداری و... شکل سنتی تری نسبت به امروز داشت اما با ماشینی شدن زندگی و توسعه تکنولوژی و فناوری و آشنا شدن هرچه بیشتر عشایر با زندگی شهرنشینی، این شیوه کهن زیست بشری دچار تغییرات محسوسی شده و امروز فرزندان عشایر که با امکانات و رفاه زندگی شهرنشینی آشنایی بیشتری پیدا کرده اند، نسبت به پدران و مادران خود، تمایل کمتری برای ادامه این زندگی سخت و دشوار را دارند. وقوع خشکسالی هم مزید علت چراکه بیشتر درآمد عشایر از دامداری تامین می شود و در شرایط خشکسالی که علوفه مرتعی وجود ندارد هزینه های تولید برای عشایر افزایش پیدا می کند به طوری که دامداری برای آنان چندان صرفه اقتصادی ندارد. از این منظر نیز گردشگری عشایر می تواند به عنوان شغل مکمل در کنار دامداری، برای عشایر ایجاد اشتغال و درآمد نماید.
واضح است که توسعه گردشگری عشایر هم به مانند توسعه تکنولوژی و فناوری باعث ایجاد تغییرات بیشتری در زندگی کوچندگی خواهد شد و ممکن است بخش زیادی از این فرهنگ و هویت دچار تغییر و یا حتی از بین رفتن و فراموشی شود. پس همانطور که مک لوهان توصیه می کند باید قالب های رفتاری جدید را کشف کنیم و درپی یافتن راهبردهای نو باشیم. به عقیده این دانشمند ارتباطی: "با ظهور چاپ، فرم های جدید ادراکی وارد زندگی مردم شد و بسیاری از عادات را برهم زد و تغییر داد. دنیای فناوری الکترونیک نیز رابطه زمان و فضا را آنچنان برهم زده که خواه ناخواه خود را در ورطه ای هولناک می یابیم. از آنجا که فناوری، توسعه و امتداد آدمی است، انسانی که می آفریند و پدید می آورد چاره ای ندارد جز اینکه خود را ببلعد و فرو دهد. محیط جدیدی که از فناوری الکترونیک شکل گرفته آدمخواری است که از دم تیغ می گذراند. نجات شما تنها یک شرط عاقلانه دارد و آن اینکه بکوشید عادات آدمخوار را بشناسید و در پی یافتن راه های منطقی مبارزه با او برآیید."
*یکی از مسائلی که در این سال ها در حوزه گردشگری مورد توجه بوده است ارائه خدمات گردشگری در ییلاقات و قشلاقات و در کنار عشایر است. فکر می کنید این نوع از گردشگری چه جاذبه هایی دارد و برای توسعه گردشگری پیرامون عشایر ایران چه اقداماتی باید صورت گرفت و به چه مواردی توجه شود؟
همانطو که عرض کردم کوچندگی و شیوه زیست عشایر دارای جذابیت گردشگری است و دستگاه های متولی هم بر همین اساس، بومگردی عشایر را ترویج و حمایت می کنند که می تواند باعث شناساندن این بخش از فرهنگ کشور به گردشگران داخلی و خارجی شود و برای عشایر نیز منبع درآمد و حتی باعث ورود ارز به کشور شود. البته تا رسیدن به ایده آل فاصله زیاد است اما فعالیت هایی که در سال های اخیر در حوزه گردشگری عشایر آغاز شده هم مورد استقبال گردشگران و هم مورد استقبال خود عشایر قرار گرفته است. هرچند با همه گیر شدن بیماری کرونا گردشگری عشایر هم دچار رکود شد اما با توجه به موضوعاتی که اشاره شد آینده روشنی را می توان برای آن متصور بود و به مرور بر اثر تجربیاتی که خود عشایر کسب می کنند و با ایجاد امکاناتی که لازمه گردشگری استاندارد و حضور بدون دغدغه گردشگران در مناطق عشایری به لحاظ شب مانی و سایر امکانات است، به نظر می رسد گردشگری عشایر در آینده رونق بیشتری پیدا خواهد کرد. البته یکی از دغدغه هایی که امروز وجود دارد این است که گردشگری عشایر نباید به معیشت جایگزین تبدیل شود به گونه ای که سبک زندگی آنان را تحتتاثیر قرار دهد بلکه گردشگری باید مکمل و در کنار دامداری که منبع اصلی تامین معیشت زندگی کوچنشینان است، قرار بگیرد. اما باید بپذیریم که در این تعاملات زیستی و فرهنگی، هر دو گروه از هم تاثیر خواهند گرفت و حقیقتا قدرت فرهنگ قالب را نباید دست کم بگیریم.
*عکاسی مستند قوم نگاری را تا چه میزان در زمینه معرفی زندگی ایلات و عشایر به مردم و گردشگران موثر می دانید؟
الفبای تصویر، در همۀ جهان یکسان درک می شود به همین خاطر زبان عکس یک زبان بین المللی است که درک آن برای همۀ مردم جهان با هر فرهنگ و زبانی میسر است. در ربع قرن اخیر، به مدد رشد چشمگیر تکنولوژی های ارتباطی و در پی آن ظهور و توسعه شبکه های اجتماعی مجازی، تصاویر زیادی از مردم در سراسر دنیا انتشار پیدا کرده که ما با دیدن این تصاویر، مردم و اینکه چه کسانی هستند و چگونه زندگی می کنند را تفسیر و تحلیل می کنیم و به کمک تخیل خود شناخت نسبی از افراد حاضر در تصویر و برخی از خصوصیات زندگی، آداب و رسوم، فرهنگ، پوشاک و ... آنان پیدا می کنیم. از سوی دیگر، امروزه موقعیت گردشگری کشورها تاحدود زیادی با استفاده از تبلیغات و انتشار تصاویری از طبیعت، آثار معماری و باستانی و فرهنگی آن کشور صورت می گیرد به گونه ای که می توان عکس ها را سفیر فرهنگی یک کشور برای جذب گردشگر قلمداد کرد.
ایران نیز دارای جاذبه های فراوان گردشگری و منابع ارزشمند تاریخی، معماری و فرهنگی ملموس و ناملموس است. یکی از این منابع ارزشمند، شیوه زندگی ایلات و عشایر کوچنده است. بکر و دست نخورده بودن این نوع از زندگی، پتانسیل و جذابیت این را دارد که گردشگران زیادی را از کشورهای مختلف جهان راهی ایران کند. بنابراین عکاسی قوم نگاری با ثبت و انتشار تصاویری از زندگی ایلات و عشایر میتواند نقش تاثیرگذاری در این خصوص ایفا نماید. البته باید دقت کنیم که نباید به بهانه این موضوع، عکاسی کارت پستالی و توریستی که با نگاه مردم نگارانه متفاوت است را در عکاسی مستند اجتماعی رواج دهیم. از این رو مسئولیت و تعهد عکاسان قوم نگار ایجاب می کند علاوه بر معرفی تصویری پتانسیل های فرهنگی کشور خود برای جذب گردشگر، به مقولات انسانی و فرهنگی با زاویه دید وسیع تری نگاه کنند تا روح نهفته در فرهنگ و آیین های فرهنگی برای نسل های بعد محفوظ بماند.
من عکس رو چیدمان نمیکنم، چیدمان به من میگه از من عکس بگیر.
بعد از نیمخوابی ظهرانه، کمی که نورِ خورشید ملایمتر شد، شالوکلاه کردم تا چرخی تو بخشِ بالایی جنترودبار بزنم. بخشِ پایین رو از سپیده دم که مه کم کم بالا می رفت، حسابی زیرو رو کرده بودم. بهشتی تماشایی در دلِ کوههای جنگلیِ رشته کوه البرز در دشت و دره ای سرسبز و پرطراوت. رود "چالکرود" که از وسطِ اون میگذشت و رقص گُل گاوزبون ها، در مهای جادویی، تصاویری رویایی و سحرانگیز از این روستای گردشگری در ۶۰ کیلومتری رامسر رو به چشمام هدیه میداد. آرامش، بی داد می کرد، حتی عوعو گاه و بیگاهِ سگها هم سکوت این آرامش رو نمی شکست.
در یکی از پستی و بلندیهای روستا، زمزمهای حُزنانگیز از ترانه ای محلی توجهام رو جلب کرد. مهلقا روی پلههای چوبی ورودی کلبه ش نشسته بود و انگار داشت برای دمپاییها جوراب میبافت. سلام مادر. برای کی جوراب میبافی مادر؟ گفت: برای هرکسی که زمستون بخواد پاهاشو گرم نگهداره. گفتم منم میخام پاهامو گرم نگهدارم. رفت از توی خونه یه جُفت جوراب کانوایی سبز آورد و گفت: اینارو امروز صبح بافتم. این جوراب هارو به گردشگرا میفروشم اما تو عکاسی، بهت هدیه می دم.
هرچی اصرار کردم، ریالی ازم نگرفت. تشکر کردم و اجازه گرفتم از دمپاییهای بچهها و نوههاش که پایین پله ها جُفت شده بود عکاسی کنم. موقع خداحافظی پرسیدم چرا از من پول جوراب هارو نمی گیری مادر؟ گفت: گردشگرا برای این سفر می کنن که پول خرج کنن، تو که گردشگر نیستی.
همینطور که از کلبه دور میشدم، نسیمی دل انگیز، دلبرانه شروع به وزیدن کرد و عطرِ خوشِ گُل گاوزبون هارو رایگان به ریه هام بخشید. مردی سوار بر اسب با داسی به دست و یک بغل علفِ تازه از کنارم رد شد. از روبرو چندتایی ماده گاو با پستون های پراز شیر، نم نمک علفهای کنارِ جاده خاکی روستارو مزمزه میکردند و به سمت خونههاشون میرفتند. تو هیاهوی بعبع برهها که از خونهها بلند شده بود و انتظار مادراشونو میکشیدند تا از چرا برگردند، زمزمه مهلقا در سفیدی مه محو شد و صدایِ اذان از بلندگویِ تنها مسجدِ روستا که مناره های طلاییش تو سبزی درخت های جنگل خودنمایی می کرد، به کوهستان فضایی معنوی بخشید. هوا دیگه گرگ و میش شده بود و گرمی روز تو این منطقه ییلاقی و کوهستانی، کم کم رو به سردی می رفت. جوراب های پشمینرو به پام کردم و با این فکر که از نگاهِ مهلقا فرقِ بین سفرِ عکاس با سفرِ گردشگر چی بود، از مسجد خارج شدم.
به جز پاهام، سرما تو تمام بدنم پیچیده بود. تو چایخونه ده، کنار شومینه، یه قوریِ چینی گُل گاوزبون نوشیدم و زیرِ بارون و مه، راهی اقامتگاهم شدم. طراوتِ خاکِ بارونخورده و اکسیژنِ خالص، بدون هیچ مانعی وارد ریه هام می شد. مه و قطره های بارون، زیر نور چراغ های برق که ردیف ردیف راه رو نشونم می دادن، تصویری فراموش نشدنی خلق کرده بودن، نفس عمیقی کشیدم و ترانه محلی مهلقارو با خودم زمزمه کردم و در دلِ شب، در میان ابر و مه و بخاری که از دهانم خارج می شد، ناپدید شدم.
هیزار سالَ خنده
می لبَ سر بخوشکسته نهاَ
هیزار سالَ ناجه
می دیلَ میان.
…
هزار سال خنده
بر لبم خشکیده
هزار سال آرزو
در دلم.
گفتم از شب پاسی نگذشته طعمه گرگها خواهید شد.
کمی فکر کردند و سری تکان دادند و رفتند پیش چوپان؛
چوپان دست نوازشی برسرشان کشید،
علفی ریخت و گفت خوب بخورید،
فردا شما را به قصاب می فروشم.
خوب خوردند و آرام خوابیدند...
صبح فردا چوپان مرده بود!